درنگستان
مردی چهار پسر داشت آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود . پسر اول در زمستان ، دومی در بهار ، سومی در تابستان و چهارمی در پاییز به کنار درخت رفتند. پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که براساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند . پسر اول گفت : درخت زشتی بود ، خمیده و در هم پیچیده . پسر دوم گفت: نه…. درختی پوشیده از جوانه بودو پر از امید شکفتن. پسر سوم گفت: نه…. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین ؛ و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به حال دیده ام. پسر چهارم گفت: نه…. درخت بالغی بود پر بار از میوه ها. پر از زندگی و زایش.
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا زندگی انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید ؛ اگر در زمستان تسلیم شوید ، امید شکوفایی بهار ، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست داده اید.مبادا بگذلرید درد و رنج این فصل ، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!
مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است.
تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
” امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است”
تشنه اما مشک بر دوش آمدی نام تو چیست؟
خنده بر لب داشتی آقا و مولای تو کیست؟
بر مزار کشتگان عشق باید خون گریست
“گر چه در بزم حماسه هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعله ها تکلیف باران روشن است”
تک سواران تیز می تازند در صحرا هنوز
از تلاطم باز ننشسته است این دریا هنوز
آتشی پیداست آنسوی بیابان ها هنوز
“باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن با نور ایمان روشن است”
کی به اندک بادی اقیانوس لرزان می شود؟
کوه کی با یک خراش ساده ویران می شود؟
عاشق رفتن کی از رفتن پشیمان می شود؟
“کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟
آسمان ما که با خون شهیدان روشن است”
مرتضی تا بود کارش غیر شیدایی نبود
مجتبی می گفت: دیدم غیر زیبایی نبود
شد پشیمان هر کسی اینجا زلیخایی نبود
“مصطفی هم رفت آری او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است”
شعر از مهدی جهاندار ( مطلب به نقل از جهان نیوز)، همایش شاعران انقلابی.
ای شهید مطمئن باش که مطمئنیم که اگر خون سرخ تو نبود امروز سر انگشتان ما آبی نمی شد.
پروردگارا سپاس !
ملت ایران روز 12 اسفند را به جشنی بزرگ و خاری در چشم دشمنان بدل کرد .
ملت بصیر ایران به مقتدای عزیز خود لبیک گفت.
ملت کارش را کرد حالا نوبت منتخبین است که….
امید فردا
دل من هر چه دارد گر چه از خوش باوری دارد
برایم چشم جادویت حدیث دیگری دارد
به خوشبختی رسیدم زندگی شیرین شد اما حیف
نهان در دست خود دنیا برایم خنجری دارد
تمام بودنم امروز دارد می رود بر باد
ولی فردا برای من امید بهتری دارد
به راه عشق تو سر می گذارم تا که برگردی
دلم اینجا به این چشم انتظاری ها سری دارد
ببین در انتظار روی تو ای عشق، این مجنون
پریشان خاطری سوز دلی چشم تری دارد
سید حسن سلامت
ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت!
در مسجد نشسته بودیم ، جو دعا و نیایش و…. همه غرق در حدیث کساء…..یکبار، آقایی در مسجد را زد و اجازه ورود خواست و ….شروع کرد به تبلیغ در مورد یکی از کاندیداها و مرتبا می گفت این کاندیدا مثل فلان نماینده شهیده ….. همه کار براتون می کنه، از مشکل بیکاری گرفته تا مسائل فرهنگی واقتصادی و دانشگاهها و ….. بعد گفت مشکلاتتون رو بگید … خیلی دلم سوخت خانم مسنی فکر می کرد مشکلاتش اینطوری حل می شه شروع کرد به صحبت که آقا یه پسر دیالیزی دارم ، مخارجش بالاس و… دیگری گفت : تو رو به خدا به من هم کمک کنید سه تا پسر دارم باید ازدواج کنن اما مشکل بیکاری دست و بالشون رو بسته…. یکی دو نفر دیگه هم مثل اینکه مشاور امینی رو گیر آورده باشن شروع کردن به درد دل و باز هم این آقا تعریف نامزد مورد نظرش رو کرد و رفت. من ماندم و دهها سؤال، آیا هر کسی رو می شه با نمایندگان شهید مقایسه کرد؟ آیا اصلاً تناسبی بین اون شهید و این نامزد هست؟! آیا فکر نمی کنن ممکنه لیاقتشون در اون حد نباشه ؟ آیا این نامزد که طبق برگه های تبلیغاتی خودش فعلاً چندین شغل خوب داره چه نیازی به نماینده شدن داره؟! بعد با خودم گفتم آهان این ها مصداق حرف شهید بهشتی هستند : ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت!