برنامه هایی که در دهه مبارک فجر داشته ایم
1. یه همایش برگزار کردیم با عنوان معیارهای خانواده شاد و سخنرانی حجه الاسلام حسینی ؛ این همایش ویژه بانوان شهر و روستاهای اطراف بود که البته طلاب و فارغ التحصیل ها هم اومده بودند و استقبال خوبی از اون شده بود.
2. برنامه بعدی برگزاری نمایشگاه کتاب بود با بیش از 200 عنوان کتاب و انواع قرآن و مفاتیح؛ این نمایشگاه از 17 بهمن شروع شده و تا 10 اسفند ادامه داره. ضمناً از 30 تا 50 درصد هم تخفیف داشتیم . نمایشگاه توی سالن کتابخانه مدرسه برگزار شد و بازدید کننده ها هم استقبال خوبی از نمایشگاه و کتابخانه داشتند.
3. یه جشن هم توی مدرسه داشتیم ویژه میلاد پر نور و سرور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام و همچنین دهه فجر انقلاب . این برنامه برای همه خوب بود اما برای اونهایی که هدایای مسابقات و برنامه هی مختلف رو دریافت کردند دلپذیر تر بود.
آدم ها دو گونه اند !
آدم ها دو گونه اند !
آنان که با عقلشان می زیند
و دیگران که زیستشان با دل است
چه بسیارند آنان و چه قلیل اند اینان
چه سهل است آن گونه زیستن
و چه دشوار است این گونه بودن
بهشت ارزانی عقل اندیشان باد….
شهید آوینی
چه زیباست تیتراژ برنامه خوب سمت خدا که…:
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را کج کن کلاه، دستی بزن ، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد دری کشان پیمانه هاشان را شکستند
تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری پیغمبری، با جان عاشق کار داری
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
یک چکه ماه افتاده بر، یاد تو و وقت سحر این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان، حلوای تر
تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری پیغمبری با جان عاشق کار داری
دختری که خدا از او عکس می گرفت.
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
جای تأمل...
پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد: برلین فوق العاده است مردمش خوب هستند و من واقعاً اینجا را دوست دارم . ولی یک مقدار احساس شرم می کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که دانش آموزان دیگر و دبیران با قطار جا به جا می شوند. مدتی بعد نامه ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری به دست پسر رسید: “بیشتر از این ما را خجالت نده . تو هم برو برای خودت یک قطار بگیر!”