و امروز، روز توست؛ روز تشییع غریبانه تو بر بال فرشته ها، روز رهایی تو از حصار «معتمد»ها.
مولای غایب غریبم! سرسلامت باد ما را در غم بابای شهیدت پذیرا باش؛ ای غمگینترین شیعه در عصر غیبت
مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسكرى گيرد امشب اشك من هر دم سراغ عسكرى
شد به سن كودكى فرزند دلبندش يتيم گشت دُرّ اشك مهدى چلچراغ عسكرى
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد! |
میتوان آیا به دل دستور داد؟ |
میتوان آیا به دریا حكم كرد |
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟ |
موج را آیا توان فرمود: ایست! |
باد را فرمود: باید ایستاد؟ |
آنكه دستور زبان عشق را |
بیگزاره در نهاد ما نهاد |
خوب میدانست تیغ تیز را |
در كف مستی نمیبایست داد |
دردواره ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور
درنگ
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطاری بودند و مسافران دیگر نیز در صندلی های خود نشسته بودند . قطار شروع به حرکت کرد، به محض شروع حرکت قطار، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود ، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد، فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنند! مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد.کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودندکه حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار می کرد، تعجب کرده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه ، حیوانات، ابرها، همگی با قطار حرکت می کنند! زوج جوان، پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد، چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید! زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان برمی گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند.
توصیه های اخلاقی آیت الله کوهستانی قدس سره
شکر واقعی شکر واقعی آنست که تمام اعضا و جوارح انسان از دست و پا و گوش و قلب برای آن هدفی که خدا آنها را خلق کرده که همان مقام عبودیت است قرار بگیرد. اثر سخنان بیهوده حرفهای بیهوده و لغو تأثیر زیادی در روح دارد و روح را می میراند. من حرف های بیهوده را کمتر از غذاهای حرام نمی دانم. به یاد مرگ همین قدر بدان، ما ساعتی را در پیش داریم که رد آن ساعت ، ماییم و مأمورهای بی نظیر خدا، برای آن ساعت فکری بکن حضرت علی علیه السلام می فرماید: برای مرد بعد از مرگش جایی نیست که در آنجا ساکن شود مگر آنجایی که قبل از مرگ بنا کرده باشد.اگر آن را با خیر و خوبی ساخته باشد جای خوبی داردو اگر با شر ساخته باشد جایگاه پر فقر و نیازی خواهد داشت. دعای همیشگی همیشه دعای من اینست: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب . عنایت امام حسین علیه السلام امام حسین علیه السلام هر چه داشت در راه خدا داد، هر کس به خانه امام حسین برود امام او را رها نمی کند همه چیز به او می دهد. این احکام معجزه است اگر فهم من به این اندازه بود و زمان رسول خدا را درک می کردم ، بدون درخواست معجزه تسلیم می شدم .چون اسلام برای همه چیز حکم دارد، در ریزترین مسائل دستور دارد، اصلاً معجزه نمی خواستم؛ این احکام خودش معجزه است. خواص تعقیبات نماز اگر انسان تعقیبات نماز های یومیه را مرتب بخواند، همه چیز در آنها هست و نیاز به دعاهای ابطال سحر ندارد.عده ای می خواستند ما را اذیت کنند ولی نتوانستند کارهایشان اثری نداشت زیرا بر انجام این تعقیبات مواظبت داشتم. برگرفته از مجموعه مقالات و مصاحبه های آیت الله کوهستانی
حاتم طایی شدن آسان نیست
وقتی که حاتم طایی از دنیا رفت، برادرش خواست جای او را بگیرد. حاتم مکانی ساخته بود که هفتاد در داشت، هر کس از هر دری که می خواست وارد می شد و از او چیزی طلب می کرد و حاتم به او عطا می کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشی کند. مادرش گفت : تو نمی توانی جای برادرت را بگیری ، بیهوده خود را به زحمت مینداز. برادر حاتم توجهی نکرد . مادرش برای اثبات حرفش ، لباس کهنه ای پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزی خواست. وقتی گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزی خواست برادر حاتم با اکراه به او چیزی داد . چون مادرش این بار از در سوم باز آمد و چیزی طلب کرد برادر حاتم با عصبانیت فریاد زد : تو دوبار گرفتی و باز هم می خواهی ؟! عجب گدای پررویی هستی!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستی. یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزی خواستم او هیچ بار مرا رد نکرد. من فرق تو را با او وقتی دانستم که شیر می خوردی. تو یک پستان در دهان می گرفتی و دست دیگر را روی پستان دیگر می گذاشتی تا دیگری از آن نخورد ، اما او با دیدن طفلی دیگر پستان را رها می کرد و در اختیار او می گذاشت.
صد حکایت تربیتی