تو دیوانه ای یا ما ؟!
24 آبان 1391 توسط sarshar
مرد با صدای الله اکبر بیرون پرید، سرش را به دیوار می کوبید و فریاد می زد: بچه ها فرار کنید! خمپاره زدند، نایستید. زخمی ها کمک لازم دارند، الله اکبر! حاجی! کمک می خواهیم.
در آن سوی دیوارها یکی گفت: باز این دیوانه شروع کرد. من نمی دانم این دکترها چکار می کنند؟
دیگری گفت: اَه … ممکن است بچه ام بیدار شود، این دیوانه آرامش ما را سلب کرده است.
اما در جلوی یک در، زنی با چشمان گریان به شوهرش که ذره ذره می سوخت و می شکست، نگاه می کرد و به یاد آن روزها می افتاد که او با شتاب به سوی جبهه می رفت و می گفت: این مردم آرامش می خواهند و وظیفه ماست که این آرامش را بیاوریم.