سالها می گذرد حادثه ها می آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
خداوند امام عزیزمان را به عنوان گوهری یکدانه و ذخیره ای از سوی خود در میان ملت ما قرار داد .
تا از تن تبدار زمین روح خدا رفت / بالندگی از همت عنقایی ما رفت
آن ابر که گل هم قدم بارش او بود / سیراب نکرده عطش دشت، چرا رفت؟
“می توانم فکر نکنم”
حضرت امام «قدس سرة» در برابر اصرار ما که از ایشان می خواستیم از خاطرات زندان ترکیه برایمان تعریف کنند، به طور منظم هر شب فقط ده دقیقه تعریف می کردند و نه بیشتر؛ چرا که این زمان را به این کار اختصاص داده بودند و بعد هم به رختخواب می رفتند و می فرمودند: «اگر چه خوابم نمی برد، اما ساعت خواب است». من می گفتم: توی رختخواب که بیدار هستید، بالاخره فکر و اینها هم به سویتان می آید؛ پس برایمان تعریف کنید. ایشان می گفتند: «نه، می توانم فکر نکنم». می گفتم: اگر نیم ساعت در رختخواب می غلطید و خوابتان نمی برد، فکر هم نمی کنید؟ امام می گفتند: «می توانم فکر نکنم».
من تا آن موقع عظمت آن حرف را نفهمیده بودم که چگونه می شود تسلط انسان بر نفسش به حدّی باشد که حتی بتواند فکر هم نکند.