مدینه نوشت
28 اردیبهشت 1391 توسط sarshar
ای شیــــخ مدعی که گرفته ای کتاب از بر
گو خُلق عرب چه بود و چه شد بعد پیغمبر
بگو که چرا چشم خود به روز غدیر بستند
به بنـد حِـقْــد و حسد دسـت مرتـضی بستند
به تیر و کمان، حسن از جدّ خود جدا کردند
سر حســـین فاطــمه را از تنش جـدا کـردند
کدامیک از ائمهٔ ما روز خوش دیدند؟
بگو به جرم کدامین گنه جفــــا دیدند؟
ز شهر مدینه هنوز بوی دود می آید…
جـگر سوخته زهرا به سوز مـی آید…
گویـا مـرام مردم این شهر شیعــه آزاریست
آفتاب داغ حرم هنوز بر ستارگان جاریست
من چه دانم که به دل، مهدی ما غصه چه غوغا دارد
لیک شاید بــه رسم علی، ســر خود به چَـه فرو دارد
یا رحیما! تو بگردان فرجی در تعجیل
تا که پــایــان بپذیـرد شب تـار تـذلیــل
قلـوب بـی قــرار مـحــبان شود مـأمن
عقول تیره و تار مضلّان شود روشن
از دست نوشته های میم- الف
اردیبهشت ماه 91