یک نفس آه
17 دی 1390 توسط sarshar
دمشق ، صفر سال شصت و یک
یکی از دانشمندان یهود در مجلس یزید بود.
پرسید: این جوان کیست؟
گفتند: علی بن الحسین
گفت: حسین پسر که بود ؟
گفتند: علی بن ابی طالب
گفت: مادرش؟
گفتند: فاطمه دختر محمد.
گفت:” سبحان الله ، پسر دختر پیغمبر خود را به این زودی کشتید؟
پاس حرمت خاندان او را پس از وی نداشتید؟
به خدا قسم که اگر موسی عمران نبیره ای از خود گذاشته بود، او را می پرستیدیم.
شما دیروز پیغمبرتان از جهان رفت بر سر فرزند او ریختید و او را کشتید؟
چه بد امتی هستید.”
یزید دستور داد تا سه مشت بر گلوی او زدند.
دانشمند یهود برخاست و می گفت:” خواه مرا بزنید، خواه بکشید، خواه رها کنید؛
من در تورات خوانده ام که هر کس فرزند پیغمبری را بکشد پیوسته ملعون باشد و اگر مرد، در دوزخ بسوزد.”
کتاب آه ترجمه نفس الهموم شیخ عباس قمی، ص 520